تبلیغات

قبل و بعد ازدواج

قبل از ازدواج مرد: آره، دیگه نمی‌‌تونم بیش از این منتظر بمونم!! زن: میخوای من از پیشت برم؟ مرد: نه! فکرش را هم نکن زن: منو دوست داری؟ مرد: البته! زن: تا حالا به من خیانت کردی؟ مرد: نه! چرا چنین سوالى می‌‌کنی؟ زن: منو مسافرت می‌‌بری؟ مرد: مرتب! زن: آیا ...

ادامه ی مطلب ...

ماه رمضان

صحبت از گرمای هوا بود که به ماه رمضون رسید... اولی:امسال روزه می گیری؟ دومی:آره اگه خدا بخواد... اولی:منم میگیرم ولی آخه کدوم پزشکی این همه سختی رو برای بدن تایید میکنه؟ دومی:همونی که وقتی همه پزشکا جوابت کردن برات معجزه میکنه!

ادامه ی مطلب ...

میدونی من کیم؟

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.» صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟» کارمند تازه وارد گفت: «...

ادامه ی مطلب ...

لنگه کفش

روزی گاندی با تعداد کثیری از همراهان و هواخواهانش می‌خواست با قطار مسافرت کند. هنگام سوار شدن، لنگه کفشش از پایش درآمد و در فاصله بین قطار و سکو افتاد. وقتی از یافتن کفشش در آن موقعیت ناامید شد، فورا لنگه دیگر کفشش را نیز درآورد و همان جایی که لنگه کفش...

ادامه ی مطلب ...

نویسنده جوان

روزی نویسنده جوانی از استادش پرسید: «شما برای چی می نویسید استاد؟ » استاد جواب داد: «برای یک لقمه نان» نویسنده جوان برآشفت که: «متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم! » استاد گفت: «عیبی نداره پسرم! هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که ندا...

ادامه ی مطلب ...

حق دوستی

دو دوست در بیابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا کردند. یکی به دیگری سیلی زد. دوستی که صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت: « امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد». آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدند و تصمیم گرفتند حمام کنند...

ادامه ی مطلب ...

ملکه عفاف

   یه روز یه پسر انگلیسی میاد با طعنه به یک پسر ایرانی میگه: چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر شهوت پرستن که نمیتونن خودشون رو کنترل کنن؟؟ پسره  لبخندی میزنه و میگه: ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده؟ ...

ادامه ی مطلب ...

مسلمان حقیقی

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما  شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبا...

ادامه ی مطلب ...

توکل

داستان درباره کوهنوردی ست که می خواست بلندترین قله را فتح کند .بالاخره بعد از سالها آماده سازی خود،ماجراجو یی اش را آغاز کرد.اما از آنجایی که آوازه ی فتح قله را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از قله بالا برود. او شروع به بالا رفتن از قله کر...

ادامه ی مطلب ...

حکمت برخی بلاها: کلبه ی آتش گرفته هم محبت اوست...

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست. سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن بیاساید. اما هنگامی که در...

ادامه ی مطلب ...

واقعاً خنده داره

· چقدر خنده داره که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره! · چقدر خنده داره که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد! · چقدر خنده داره...

ادامه ی مطلب ...

حق برادری

دوبرادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند،یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود خود را با هم نصف می کردند،یک روز برادر مجرد با خود فکر کرد و گفت:درست نیست که ما همه چیز را ...

ادامه ی مطلب ...

همه کارهای ما در مقابل زحمات مادر هیچ!

شبی پسر کوچکی یک برگ کاغذ به مادرش داد . مادر در حال آشپزی بود دستهایش را به حوله تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند پسر کوچولو با خط بچه گانه نوشته بود :  صورتحساب:  تمیز کردن باغچه ۵۰۰ تومان  مرتب کردن اتاق خواب ۵۰۰ تومان  مراقبت کردن از برادر...

ادامه ی مطلب ...

شکر نعمت

روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پ...

ادامه ی مطلب ...

از اهلش سوال کن!

اعضای قبیله سرخ پوستان از رییس جدید می پرسند : آیا زمستان سختی در پیش است ؟ رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت ، جواب میده : برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید. بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه : آقا امسال زمستون سردی در پیشه ؟ پ...

ادامه ی مطلب ...