تبلیغات

تراول 50 هزاری یا اسکناس 2 هزاری؟

روزی پسرکی وارد مغازه ای میشود و مغازه دار در گوشِ مشتریش میگوید: «اون پسر رو میبینی؟ اون نادان ترین پسرِ دنیاست! ببین الان بهت ثابت میکنم!» مغازه دار یه تراول 50 هزار تومانی توی یک دستش و دو تا اسکناس دو هزارتومانی توی دستِ دیگرش میگذاره و پسرک رو صدا...

ادامه ی مطلب ...

خنده حلال

به دو دلیل نمیتونیم به بعضیا اطمینان کنیم : ١- اونا رو نمیشناسیم ٢- اونارو میشناسیم ! //////////////////////// ﻃﺮﻑ ﻓﺎﻣﯿﻠﯿﺶ “ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ ” ﺑﻮﺩﻩ ! ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ : ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ ﯾﺎﺭﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ : ﺣﺎﺿﺮ ﻗﺮﺑﺎﻥ ! ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﻢ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ : ﺑ...

ادامه ی مطلب ...

لطیفه‏ هایی از احکام

میرزا ندیم، شبی به مسجد حاج میرزا هادی رفته و از شدت مستی به گوشه‏ای افتاده بود. صبح امام جماعت‏برای نماز به مسجد آمد، تا او را دید گفت : او را بکشید و از مسجد بیرونش کنید. او گفت : آخوند مگر من مد « والضالین‏ » هستم که مرا بکشند. ظریفی با کفش نماز می‏...

ادامه ی مطلب ...

کاندیدای نمایندگی

شخصی می‌خواست وکیل مجلس شود قبل از آن که در انتخابات به پیروزی رسد مردم با او سخن می‌گفتند و سؤال می‌کردند. شخصی از او پرسید اگر شما در این دور انتخابات به مجلس راه یابید چه کار خواهید کرد؟ کاندیدای نمایندگی مجلس پاسخ داد: من از این لحاظ نگران نیستم، آ...

ادامه ی مطلب ...

تعارف بی جا

گویند : یک نفر روستایی کنار جوی آبی نشسته و سفره خود را گسترده ومشغول خوردن غذا بود . هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که سواری از کنار او گذشت . دهاتی گفت : بسم الله ، بفرمایید غذا میل کنید ! سوار بدون تامل از اسب فرود آمد و بر سر سفره نشست و مانند کسی که ...

ادامه ی مطلب ...

دروغ

شخصی به دوستش گفت : در نزدیکی خانه ی ما کوهی است که هر چه می گویی تکرار می کند . مثلا اگر بگویی: حسین . می گوید: حسین حسین حسین حسین ... دوستش که می خواست کم نیاورد گفت : این که چیزی نیست . کوه کنار خانه ی ما ؛ اگر بگویی حسین . می گوید: کدام حسین! نکته...

ادامه ی مطلب ...

حیای بی جا!؟

شخصی میره مغازه الکتریکی . به فروشنده می گه میگه: خیلی ببخشید عذر میخوام گلاب به روتون واقعا ببخشید، شرمنده، لامپ دارید؟ فروشنده می گه : لامپ خواستن که اینقدر معذرت خواهی نداره! می گه آخه برای دستشویی می خواستم.

ادامه ی مطلب ...

ارزش بعضی به پولشان است!

نقل می کنند روزی تیمور لنگ در حمام بود. به دلاک گفت:«پسر ! من به چند می ارزم؟» دلاک رند جواب داد:« قربان 10 دینار» امیر گفت: « آدم نادان، تنها این لنگ که من به کمر بسته ام 10 دینار می ارزد.» دلاک جواب داد: « قربان با لنگ حساب کردم...

ادامه ی مطلب ...

حفظ موقعیت به چه قیمت؟!

  نقل است "شاه عباس صفوی" رجال کشور را به ضیافت شاهانه میهمان کرد و دستور داد تا در سر قلیان­ها بجای تنباکو، ازسرگین اسب استفاده نمایند! میهمان­ ها مشغول کشیدن قلیان شدند! و دود و بوی پهنِ اسب فضا را پر کرد، اما رجال - از بیم ناراحتی‌ شاه - پشت سر هم ب...

ادامه ی مطلب ...

معامله با خدا

آورده اند که مرد کشاورزى هر چه مى کاشت به خوبى برداشت نمى کرد و از فقر و بیچاره گى مى نالید تا این که روزى به مسجد رفت ، دید واعظ بر منبر مى گوید: هر کس با خدا شریک شود سود بیشتر مى برد.خلاصه بحثى در مورد خمس و زکات داشت و از فوائد آن حرف مى زد. مرد هم...

ادامه ی مطلب ...

نبوغ ایرانی!

سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک وجدید احتیاج به یه داوطلب داشت. از میان مراجعین فقط سه نفر واجد شرایط اعلام شدند: یک آلمانی ،یک فرانسوی و یک ایرانی قرار شد با تک تک آنان مصاحبه شود. برای انتخاب نهایی مصاحبه از آلمانی پرسید: برای اینکار ...

ادامه ی مطلب ...

ابله کیست؟

پادشاهی به ندیم خود گفت که نام ابلهان این شهر را بنویس، ندیم گفت: به این شرط که نام هر کس را که بنویسم مرا به خاطر آن سرزنش نکنی و تنبیه نکنی، پادشاه قول داد که چنین نکند. اول نام پادشاه را نوشت. پادشاه گفت: اگر ابلهی من را ثابت نکنی، تو را مجازات می ک...

ادامه ی مطلب ...

گاهی خودمان مقصریم؟

مردان قبیله سرخ پوست درایالات متحده آمریکای از رییس جدید می پرسن: آیا زمستان سختی در پیش است؟رییس جوان قبیله که هیچ تجربه‌ای در این زمینه نداشت، جواب میده برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: آقا امسال زمستون سردی...

ادامه ی مطلب ...

نجات می یابیم

بزرگمهر حکیم در کشتی نشسته بود که طوفان شد ناخدا گفت که دیگر امیدی نیست و باید دعا کرد مسافران همه نگران بودند اما بزرگمهر آرام نشسته بود گفتند در این وقت چرا اینگونه آرامی او گفت نگران نباشید زیرا مطمئنم که نجات پیدا میکنیم وهمانگونه شد که او گفته بود...

ادامه ی مطلب ...