تبلیغات

مقام صبر

مقام صبر

  ابان بن تغلب گوید که : زنی را دیدم که پسرش مرد، برخاست چشمش را بست و او را پوشاند و گفت : جزع و گریه چه فایده دارد آن چه را پدرت چشید تو هم چشیدی و مادرت بعد از تو خواهد چشید، بزرگ ترین راحت ها برای انسان خواب است و خواب برادر مرگ است چه فرق می کند د...

ادامه ی مطلب ...

اگر حق شناس بودیم!

یک بار لقمان را به اسیری برده بودند و او را به خواجه بزرگی فروخته بود و خواجه هر چه بیشتر در کارهای لقمان نگاه می کرد بیشتر به عقل و هوش و حکمت و دانش او ایمان پیدا می کرد، به طوری که لقمان در نظر خواجه خیلی عزیز و محترم شده بود. کم کم کار به آنجا رسید...

ادامه ی مطلب ...

مشکلات را زمین بگذاریم!

استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم. استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر اس...

ادامه ی مطلب ...

حکمت برخی بلاها: کلبه ی آتش گرفته هم محبت اوست...

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست. سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن بیاساید. اما هنگامی که در...

ادامه ی مطلب ...

حکمت نیمه خالی لیوان

پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. پیرمردی، مفلس و برگشته بخت / روزگاری داشت ناهموار و سخت هم پسر، هم دخترش بیمار بود / هم بلای فقر و هم تیمار بود *** روزها میرفت بر ...

ادامه ی مطلب ...

صبر جمیل

صبر جمیل آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور،تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد! روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوا...

ادامه ی مطلب ...
افزایش بلا به میزان ایمان

افزایش بلا به میزان ایمان

آتش رنج آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور،تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد! روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوار...

ادامه ی مطلب ...