تبلیغات

از اهلش سوال کن!

اعضای قبیله سرخ پوستان از رییس جدید می پرسند : آیا زمستان سختی در پیش است ؟ رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت ، جواب میده : برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید. بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه : آقا امسال زمستون سردی در پیشه ؟ پ...

ادامه ی مطلب ...

زن با هوش!!!

روزی خانمی توپ بازی بچه اش توی جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است. قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم. زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : متشکرم ولی من یادم رفت بگویم شرای...

ادامه ی مطلب ...

ابتکاری جدید

یکی از غذاخوری های بین راه بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود : شما در این مکان غذا میل بفرمایید ، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد !!! راننده ای با خواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد !...

ادامه ی مطلب ...

اولین نتیجه

یه روز دو دوست به تعطیلات می روند و در ساحل دریا چادر می زنند و در داخل چادر می خوابند…….. نیمه شب یکی از آن دو بیدار میشه و رفیقش رو هم بیدار می کنه بعد ازش می پرسه : بگو ببینم تو از دیدن ستاره های آسمان چه نتیجه ای می گیری؟ دوستش هم شروع میکنه به فلس...

ادامه ی مطلب ...

غریق نجات

دو بیمار در یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند ناگهان یکی از آنها خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت. دیگری نیز فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به او رساند و او را از آب بیرون کشید. وقتى ...

ادامه ی مطلب ...

زن غرغرو

مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را  به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. ...

ادامه ی مطلب ...

بهانه ی فرار

مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد. BMW آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود؛ پس وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد. قدری راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود. کروکی اتومبیل را پا...

ادامه ی مطلب ...

لطیفه

پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم. پیرزن قبول کرد. فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد. وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه ...

ادامه ی مطلب ...

میهمان

ابووائل می‌گوید: با دوستم به زیارت سلمان فارسی رفتیم. سلمان نان جو و نمک برایمان آورد. دوست من گفت: اگر کمی سبزی خوردن بود بهتر بود. سلمان از نزد ما رفت و آفتابه اش را به رهن سبزی فروش گذاشت و مقداری سبزی گرفت و آورد. وقتی غذایمان را خوردیم، دوستم گفت:...

ادامه ی مطلب ...

شاید عیب از ماست!

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است... به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این خاطر نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. دکتر گفت: برای اینکه بتوانی ...

ادامه ی مطلب ...

جعبه کفش

جعبه کفش زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته...

ادامه ی مطلب ...

زود قضاوت نکنید!

زود قضاوت نکنید! مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد اوفرستادند.. مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالل...

ادامه ی مطلب ...