رُوِیَ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ الْحَسَنِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ یَا عَبْدَ الْعَظِیمِ أَبْلِغْ عَنِّی أَوْلِیَائِیَ السَّلَامَ عبد العظیم علیه السلام روایت کرده امام رضا علیه السلام فرمود: ای عبد العظیم سلام مرا به دوستاتم برسان    - و...

رَأَیْتُ‏الْمَعْرُوفَ‏لَایَصْلُحُ‏إِلَّابِثَلَاثِ‏خِصَالٍ‏تَصْغِیرِهِ‏ وَ تَسْتِیرِهِ وَ تَعْجِیلِهِ فَإِنَّکَ إِذَا صَغَّرْتَهُ عَظَّمْتَهُ عِنْدَ مَنْ تَصْنَعُهُ إِلَیْهِ وَ إِذَا سَتَّرْتَهُ تَمَّمْتَهُ وَ إِذَا عَجَّلْتَهُ هَنَّأْتَهُ وَ إِنْ کَانَ...

سلام دوست عزیز قطعا نظرات شما سازنده است پس مرقوم فرمائید. خ...

در تفسیر جامع البیان (طبرى) جلد اول نقل شده براى تکمیل این بیان بیاوریم، در این تفسیر چنین مى‏خوانیم: " سلمان" اهل جندیشاپور بود. با پسر حاکم وقت رفاقت و دوستى محکم و ناگسستنى داشت، روزى با هم براى صید به صحرا رفتند، ناگاه چشم آنها به راهبى افتاد که به...

روزی هارون الرشید رو به اصحاب خود کرد و گفت: بسیار مایلم کسی را که به محضر پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ رسیده است ملاقات کنم تا صفات و شمائل آن حضرت را از او بشنوم. گفتند: در یمن پیرمردی است که پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را دیده است....

ابلیس با موسی ـ علیه السّلام ـ ملاقات کرد و گفت: ای موسی تو همان کسی هستی که خداوند او را به رسالت خویش برگزید و با تو سخن گفت و من هم از خلق گنهکارم و می‌خواهم توبه کنم. تو شفاعت کن که خداوند توبه مرا بپذیرد. موسی ـ علیه السّلام ـ پذیرفت و از خداوند د...

روزی خسروپرویز به همسر خود گفت: پادشاهی چیز خوشی است اگر دائمی بود. همسرش گفت: اگر دائمی بود به تو نمی‌رسید! (گنجینه لطائف، ص...

سالی گذر شیخ جعفر به رشت افتاد. اهل رشت خواستند نماز را با او به جماعت گذارند. مساجد شهر کوچک بود و برای جمعیت فراوان نمازگذارکافی نبود ناچار در میدان شهر اجتماع کردند و با شیخ جعفر نماز جماعت خواندند. پس از نماز مردم از آن بزرگوار درخواست کردند تا آنه...

شخصی می‌خواست وکیل مجلس شود قبل از آن که در انتخابات به پیروزی رسد مردم با او سخن می‌گفتند و سؤال می‌کردند. شخصی از او پرسید اگر شما در این دور انتخابات به مجلس راه یابید چه کار خواهید کرد؟ کاندیدای نمایندگی مجلس پاسخ داد: من از این لحاظ نگران نیستم، آ...

«نعیمان انصاری» بسیار شوخ طبع بود. هرگاه قافله‌ای به مدینه می‌آمد و کالائی را وارد شهر می‌کرد نعیمان از آن کالا خریداری می‌نمود و به خدمت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‌آورد و می‌گفت: این را به شما هدیه می‌کنم. اما وقتی صاحب کالا می‌آمد تا پول آن...

یک وقت زخانه ات جوابـــــم نکنـــی               با لفظ برو خانه خـــــرابم نکــنی می ترسم از آن لحظه که روز عرصات              در زمره نوکـــران حـــسابم نکنی پیش نظر سینه زنانت محـــــــــشـر               بیچاره رو ســـیه خطـابــــم نکــنی نزدیکی در...

گل خوش رنگ و بوی من حسین است بهشت آرزوی من حسین است مزن دم پیش من از لاله رویان که یار لاله روی من حسین است من آن مداح مست سینه چاکم که ممدوح نکوی من حسین است همه در گفتگوی این و آنند ولیکن گفتگوی من حسین است سخن بی پرده می گویم زمستی می و جام و سبوی م...

گویند : یک نفر روستایی کنار جوی آبی نشسته و سفره خود را گسترده ومشغول خوردن غذا بود . هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که سواری از کنار او گذشت . دهاتی گفت : بسم الله ، بفرمایید غذا میل کنید ! سوار بدون تامل از اسب فرود آمد و بر سر سفره نشست و مانند کسی که ...

«روزی هارون از اِبن سَمّاک موعظه و پندی درخواست کرد. ابن سماک گفت: ای هارون! بترس از اینکه وسعت بهشت به مقدار آسمان ها و زمین است و برای تو، به اندازه جای پایی هم نباشد».

«مردی، دیگری را گفت: تو مؤمنی؟ مرد گفت: اگر منظور، این سخن پروردگار است که فرماید: آمنّا باللّه ِ و ما اُنزِلَ عَلَینا؛ به خدا و کتاب او ایمان آوردیم، (آل عمران: 84) آری! و اگر اینکه می گوید: الَّذینَ اِذا ذُکِرَ اللّه ُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؛ چون ذکری ...