فرزند فراموش کار
فرزند فراموشکار
فرزند یکى از سران ممالک در خاطرات خود مىگوید: سالها پیش شبى دیروقت در ساعات بعد از نیمه شب مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: مادرت مى خواهد تلفنى با شما صحبت کند. خیلى تعجب کردم این چه کار مهمی است که در این موقع مرا از خواب بیدار کردهاند. خواب الود پاى تلفن رفتم، مادرم بدون مقدمه گفت: سلام پسرم، امشب شب تولد توست. با اوقات تلخى جواب دادم: همین؟! این موقع مرا از خواب بیدار کردى که شب تولد من است؟
- مگر ناراحت شدى؟
- البته که ناراحت شدم مادر جان! این کار را مىتوانستى فردا صبح انجام دهى.
مادرم با خنده گفت: ناراحت نشو عزیزم، 29 سال پیش درست در همین ساعت مرا از خواب خوش بیدار کردى، درد شدیدى عارضم کردى، اهل منزل و همسایه را هم از خواب بیدار کردى، مرا مجبور کردى بیمارستان بروم.
دکتر و پرستار دورم جمع شدند، چه شده؟ چه خبر است؟ هیچ. معلوم شد آقازاده مى خواهند تشریف بیاورند، درحالى که سرکار صبر نکردید صبح روز بعد تشریف بیاورید و بى جهت عدهاى را از خواب خوش محروم ساختید.
منبع: راه زندگى، ص: 223
پاسخ دهید