پیرمرد حریص
روزی هارون الرشید رو به اصحاب خود کرد و گفت: بسیار مایلم کسی را که به محضر پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ رسیده است ملاقات کنم تا صفات و شمائل آن حضرت را از او بشنوم.
گفتند: در یمن پیرمردی است که پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را دیده است. هارون دستور داد به هر وسیله ممکن او را نزد من آورید. مأمورین سراغ وی را گرفتند و او را که بسیار ضعیف و مشتی استخوان بود به نزد هارون آوردند. از او سؤال کرد آیا تو پیامبر اسلام را زیارت کردهای؟
پیرمرد با صدای ضعیفی جواب داد: آری. من در پای منبر پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ بودم و از او احادیث زیادی شنیدم.
هارون گفت: شمائل آن حضرت را برای من بیان کن.
پیرمرد گفت: حضرت قدی موزون و رسا و چشم و موی مشکی داشت، او از پیشانی و دیدههایی گشاده برخوردار بود و موهای او پیچیده و در میان شکم مبارک آن حضرت خط موئی بود، بسیار بوی خوش استعمال میکرد بگونهای که از هر کوچهای عبور میکرد تا مدتی بوی عطر از آنجا استشمام میشد.
هارون پرسید: آیا حدیثی از آن حضرت بیاد داری؟
پیرمرد گفت: فقط یک حدیث به خاطر دارم که فرمود: «یشیب ابن آدم و یشبّ فیه خصلتان، الحرص و طول الامل» (فرزند آدم پیر میشود اما دو صفت در او جوان میگردد: حرص و آرزوی طولانی) هارون از او بسیار خوشش آمد و امر کرد به وی پول زیادی داده و او را به وطن باز گردانند.
وقتی او را چند فرسخ از بغداد دور کردند شنیدند صدای ناله ضعیف آن پیرمرد بلند است. چون به او توجه کردند گفت: مرا نزد خلیفه برگردانید که کار لازمی دارم و باید به او تذکر دهم. او را به نزد هارون باز آوردند. خلیفه سؤال کرد: ای پیرمرد چه کاری داری؟
گفت: ای هارون! این بخشش که بر من داشتی برای امسال است یا هر سال میتوانم آن را دریافت کنم.
هارون خندید و گفت: راست گفتی که پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرموده است: فرزند آدم پیر میشود اما دو صفت در او جوان میگردد: حرص و آرزو.
آری تا هر چند سال دیگر که هستی بیا و مستمری خود را دریافت کن. اما او را که برگرداندند قبل از رسیدن به یمن از دار دنیا رفت. (صد و ده حکایت، حکایت 84.)
پاسخ دهید