تبلیغات

افق اندیشه یک کشیکچی فهیم

افق اندیشه یک کشیکچی فهیم

افق اندیشه یک کشیکچى فهیم‏در دوره قاجاریان، منوچهر خان به عنوان معتمد الدوله، حاکم اصفهان بود. روزى یک جوان ارمنى پنج حلقه انگشتر طلا را در اصفهان به قیمتى گزاف خرید و به جلفا رفت. وقتى بدان‏جا رسید فهمید که انگشترهایش گم شده است.به ناچار به اصفهان برگشت و پس از پرس و جوى بسیار نتوانست آن را بیابد. از این‏رو نزد معتمد الدوله رفت و داستان خود را بیان کرد و از وى درخواست نمود که دستور بدهد اعلام عمومى کنند که هر کس این انگشترها را پیدا کند و بیاورد، صد تومان مژدگانى دریافت خواهد کرد.جارچیان این مطلب را به گوش مردم رساندند. روز جمعه فرا رسید، عصر جمعه طبق معمول، علما و بزرگان براى خواندن دعاى سمات در منزل معتمد الدوله جمع مى‏شدند. در همان وقت به معتمد الدوله خبر دادند که یک نفر کشیکچىِ بازار آمده و با شما کار دارد. معتمد الدوله اجازه ورود داد و کشیکچى وارد شد. پس از اداى احترام، گفت: آن انگشترهاى جوان ارمنى را من پیدا کرده‏ام.معتمد الدوله گفت: از کجا پیدا کرده‏اى؟کشیکچى گفت: شبى فانوسى دستم بود و در کنار مغازه‏هاى مردم گردش مى‏کردم، نگاه مى‏کردم که چیزى در بیرون از مغازه‏ها نمانده باشد تا دزدها ببرند. به قفل‏ها نیز نگاه مى‏کردم تا مبادا به اشتباه بعضى از آن‏ها باز باشد. در این هنگام چند انگشتر طلا را در کنار مغازه‏اى یافتم. در آن مجلس یکى از حاضران از کشیکچى پرسید: روزى چقدر مزد مى‏گیرى؟ گفت: یک ریال. سپس ادامه داد: چرا انگشترها را نبردى بفروشى تا ثروت کلانى به دست آورى؟کشیکچى گفت: من چون مى‏دانستم صاحب آن یک ارمنى است، عمداً آن را آوردم بدهم تا مبادا در قیامت حضرت مسیح (ع) به پیامبر اسلام (ص) بگوید یکى از افراد امت تو انگشترهاى یکى از افراد امت مرا یافت و به او باز نگرداند، آن وقت پیامبر ما نزد حضرت عیسى شرمنده شود! لذا برای حفظ آبروی پیامبرم، تصمیم گرفتم که انگشترها را به صاحبش باز گردانم.

(برگفته از کتاب داستان دوستان مرحوم اشتهاردی صفحه 43 به نقل از جامع النورین صفحه 232)

پاسخ دهید

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...