غم روزی مخور
مترجم المیزان مرحوم ایت الله موسوی همدانی در جلد اول تفسیر المیزان با اجازه ی علامه داستانی را میاورد که در اصل عربی این تفسیر وجود ندارد(اصل کتاب المیزان به عربی است)
در ان داستان که مکاشفه ای از علامه است چنین امده :
:در سال هایی که در نجف مشغول تحصیل علوم بودم مرتب از ناحیه ی مرحوم(وصی)والدم هزینه ی تحصیل به نجف میرسید و من با ارامش خاطر مشغول مطالعه بودم .و دقیقا در یک مسئله ی علمیفکر میکردم که ناگهان بی پولی و وضع روابط ایران و عراق رشته ی مطلب را از دستم گرفته و به خود مشغول کرد.
شاید چند دقیقه بیشتر طول نکشید که شنیدم درب منزل را میکوبند .در حالیکه سر روی دستم نهاده ودستم روی میز بود ،برخاستم و درب خانه را باز کردم ،مردی را دیدم بلند بالا با محاسنی حنایی و لباسی که شباهت به لباس روحانی عصر حاضر نداشت .به محض اینکه در را باز کردم سلام کرد و گفت :((من شاه حسین ولی ))هستم
پروردگار متعال میفرماید :((در این مدت هجده سالگی گرسنه ات گذاشته که درس و مطالعه را رها کرده و به فکر روزیت افتادی)) انگاه خدا حافظی کرد و رفت.
بعد از بستن در خانه و بر گشتن به پشت میز ،تازه سر از روی دستم برداشتم و از انچه دیدم تعجب کردم و چند سوال برایم پیش امد :اول اینکه ایا راستی من از پشت میز برخاستم و به در خانه رفتم و یا انچه دیدم همان جا دیدم؟ولی یقین دارم که خواب نبودم .دوم اینکه این اقا خود را به نام شاه حسین و لی معرفی کرده ،ولی قیافه اش بر میاید که گفته باشد شیخ حسین ولی ،لکن هر چه فکر میکردم نتوانستم به خود بقبولانم که گفته باشد:شبخ،اما قیافه اش قیافه ی شاه نبود.
از نجف به تبریز برگشتم و به حسب عادت نجف ،بین الطلوعین قدم میزدم .روزی از قبرستان کهنه ی تبریز میگذشتم به قبری برخوردم که از ظاهرش پیدا بود قبر یکی از بزرگان است .وقتی سنگ قبر را خواندم دیدم قبر مردی است دانشمند بنام شاه حسین ولی (((حدود300سال )))پیش از امدن به در خانه ی من از دنیا رفته است
پاسخ دهید