درک صحیح دیگران
زن برای آمادهکردن صبحانه به آشپزخانه رفت. او قصد داشت نیمرو بپزد. شوهر زن با عجله به داخل آشپزخانه دوید و گفت: مراقب باش! مراقب باش. کره بیشتری ته ظرف بریز، ای وای! تو الآن میخواهی این همه تخممرغ را با هم بپزی؟ تخممرغهای اضافی را برگردان، همین الان زود. ما به کره بیشتری احتیاج داریم. وای! ما الآن از کجا باید کره بیشتری تهیه کنیم؟ الان تخممرغها خراب میشوند. مراقب باش! میگم مراقب باش. تو هیچوقت به حرفهای من هنگام آشپزی گوش نمیدهی. زود باش، تخممرغها را از ظرف بیرون بیاور. مگر عقلت را از دست دادهای؟ باز هم که نمک یادت رفت. تو همیشه فراموش میکنی به تخممرغها نمک بزنی!
زن که با تعجب به شوهرش نگاه میکرد، فریاد زد: چه شده؟! تو فکر میکنی من نمیتوانم یک نیمروی ساده درست کنم؟!
مرد با آرامش جواب داد: فقط میخواستم به تو نشان دهم هنگامی که تو در اتومبیل کنارم نشستهای و من در حال رانندگی هستم، چه احساسی دارم!
پاسخ دهید