تبلیغات

حکمت نیمه خالی لیوان

حکمت نیمه خالی لیوان

پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد.

پیرمردی، مفلس و برگشته بخت / روزگاری داشت ناهموار و سخت

هم پسر، هم دخترش بیمار بود / هم بلای فقر و هم تیمار بود

***

روزها میرفت بر بازار و کوی / نان طلب میکرد و میبرد آبروی

دست بر هر خودپرستی میگشود / تا پشیزی بر پشیزی میفزود

هر امیری را، روان میشد ز پی / تا مگر پیراهنی، بخشد به وی

***

ناشمرده، برزن و کوئی نماند /دیگرش پای تکاپوئی نماند

درهمی در دست و در دامن نداشت /ساز و برگ خانه برگشتن نداشت

از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در...

همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد: ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.

رفت سوی آسیا هنگام شام / گندمش بخشید دهقان یک دو جام

زد گره در دامن آن گندم، فقیر / شد روان و گفت کای حی قدیر

گر تو پیش آری بفضل خویش دست / برگشائی هر گره کایام بست

***

بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل / این گره را نیز بگشا، ای جلیل

پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:

این دعا میکرد و می‌پیمود راه/ ناگه افتادش به پیش پا، نگاه

دید گفتارش فساد انگیخته / وان گره بگشوده، گندم ریخته

***

من ترا کی گفتم، ای یار عزیز / کاین گره بگشای و گندم را بریز

ابلهی کردم که گفتم، ای خدای/ گر توانی این گره را برگشای

آن گره را چون نیارستی گشود / این گره بگشودنت، دیگر چه بود

***

پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است. پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.


الغرض، برگشت مسکین دردناک / تا مگر برچیند آن گندم ز خاک

چون برای جستجو خم کرد سر / دید افتاده یکی همیان زر

سجده کرد و گفت کای رب ودود / من چه دانستم ترا حکمت چه بود

هر بلائی کز تو آید، رحمتی است / هر که را فقری دهی، آن دولتی است

تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای / هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای

زان بتاریکی گذاری بنده را / تا ببیند آن رخ تابنده را

تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند / تا که با لطف تو، پیوندم زنند

گر کسی را از تو دردی شد نصیب / هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب

هر که مسکین و پریشان تو بود / خود نمیدانست و مهمان تو بود

رزق زان معنی ندادندم خسان / تا ترا دانم پناه بیکسان

ناتوانی زان دهی بر تندرست / تا بداند کآنچه دارد زان تست

زان به درها بردی این درویش را / تا که بشناسد خدای خویش را

اندرین پستی، قضایم زان فکند / تا تو را جویم، تو را خوانم بلند

من به مردم داشتم روی نیاز / گرچه روز و شب در حق بود باز

من بسی دیدم خداوندان مال / تو کریمی، ای خدای ذوالجلال

بر در دونان، چو افتادم ز پای / هم تو دستم را گرفتی، ای خدای

گندمم را ریختی، تا زر دهی / رشته‌ام بردی، تا که گوهر دهی

قرآن کریم به این مسأله اشاره کرده است  آنجا که می فرماید:  

عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون (البقرة : 216)

چه بسا چیزى را ناخوش دارید، در حالى که خیر شما در آن است و چه بسا چیزى را دوست دارید، در حالى که ضرر و شرّ شما در آن است. و خداوند (صلاح شما را) مى‏داند و شما نمى‏دانید.

پیام های آیه :

1- ملاک خیر و شر، آسانى و سختى و یا تمایلات شخصى نیست، بلکه مصالح واقعى ملاک است و نباید به پیشداورى خود تکیه کنیم. «عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ»

2- کراهت و محبّت نفسانى، نشانه‏ى خیر و شرّ واقعى نیست. («تَکْرَهُوا») ( «وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ») ( «تُحِبُّوا») ( «وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ»)

3- تسلیم فرمان خدایى باشیم که بر اساس علم بى‏نهایت به ما دستور مى‏دهد، گرچه ما دلیل آن را ندانیم. «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»

 

 

پاسخ دهید

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...