تبلیغات

نجات بشر حافی از زبان کنیزش

آن روز، روز سختی بود برای من، چون یک بند کار می­کردم. اربابم بُشر آدم سخت­گیری بود. از هر کدام از کنیزهایش به اندازه ده نفر کار می­کشید. تازه آن هم در روزهای معمولی. وقتی مهمان داشت آن­قدر کار می­کردیم که آخر شب مرده­مان می­افتاد. آن روز هم اربابم جشن ...

ادامه ی مطلب ...