فریاد رسی امام عسگری علیه السلام
سربازان و غلامان، لرزش دست های معتمد را می دیدند. کسی توان نگریستن در چشمان به خون نشسته ی او را نداشت. معتمد با عجله و محکم قدم برمی داشت، تا روبروی در می رفت. می ایستاد. دوباره برمی گشت. جلوی تخت می آمد. به اطرافیان خیره می شد و دوباره.... گاه چیزی م...