تبلیغات

خداوند سه چیز را در سه چیز واجب کرده است.

خداوند سه چیز را در سه چیز واجب کرده است.

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا(علیه السلام):

قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ بِثَلَاثَةٍ مَقْرُونٍ بِهَا ثَلَاثَةٌ أُخْرَى:

1) أَمَرَ بِالصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ فَمَنْ صَلَّى وَ لَمْ یُزَکِّ لَمْ تُقْبَلْ مِنْهُ صَلَاتُهُ،

2) وَ أَمَرَ بِالشُّکْرِ لَهُ وَ لِلْوَالِدَیْنِ فَمَنْ لَمْ یَشْکُرْ وَالِدَیْهِ لَمْ یَشْکُرِ اللَّهَ،

3) وَ أَمَرَ بِاتِّقَاءِ اللَّهِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ فَمَنْ لَمْ یَصِلْ رَحِمَهُ لَمْ یَتَّقِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَل.

ترجمه:

حضرت امام  رضا- علیه السّلام- فرمود: خداوند سه چیز را با سه چیز دیگر واجب کرده:

1- نماز را با زکوة- هر که نماز بخواند و زکات ندهد نمازش قبول درگاه او نیست.

2- شکر خود را با شکر پدر و مادر، هر که از پدر و مادر قدردانى و تشکر نکند شکر خدایش قبول نشود.

3- تقوى را با صله رحم،؛  آنکه با خویشان خوشرفتارى نکند تقوى ندارد.

توضیح زیبای روایت امام رضا علیه السلام را در ادامه مطلب بخوانید...

 

توضیح:

نماز را با زکوة- هر که نماز بخواند و زکات ندهد نمازش قبول درگاه او نیست.

در قرآن  26 بار نماز و زکات در کنار هم آمده است مانند  "یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاة "

زکات 2 نوع است ، واجب (خمس و زکات ) و مستحب (صدقه)

کسانی که اهل خمس و زکات نیستند ؛ چه جوابی خواهند داد؟!

داستان:

پیرزنى در قم با نخ‏ریسى‏ خود، خمس وسهم امامش را نزد آیت‏اللَّه حجّت مى‏آورد، وقتى مى‏خواست از اتاق بیرون رود عقب عقب مى‏رفت و خیره خیره به آقا نگاه مى‏کرد، آقا دلیلش را پرسید؟

پیرزن گفت: مى‏خواهم خوب قیافه شما را در خاطرم نگهدارم و روز قیامت شما را تحویل خدا بدهم و بگویم: خدایا! من جان کندم و خمس و سهم امامم را به این آقا دادم تا از دینم حفاظت کند، حال اگر او در این راه کم گذاشته او را مؤاخذه کن. مرحوم آیت‏اللَّه حجّت خمس را زمین گذاشت و زار زار گریه کرد.

منبع: خاطرات حجت الاسلام قرائتى، جلد ‏2، صفحه 101

 

  1. »

شکر خود را با شکر پدر و مادر، هر که از پدر و مادر قدردانى و تشکر نکند شکر خدایش قبول نشود.

در قرآن 4 بار ؛" و بالوالدین احسانا " آمده است  ؛ که در تمام این موارد قبلش بحث پرستیدن خدا مطرح شده است:

... لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً ...

وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً ...

... أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً ...

وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا ...

خدا نکند پدر و مادری ؛ فرزندشان را نفرین کنند و یا از او راضی نباشند.

داستان:

 «زمخشری»،دانشمند بزرگ اهل سنت و صاحب تفسیر معروف «کشّاف»،یک پای خود را در حادثه ای از دست داد.

او پس از ورود به بغداد و ملاقات با فقیه دامغانی ، علت قطع شدن پایش را اینگونه شرح می دهد:

نفرین مادرم موجب پدید آمدن چنین گرفتاری است؛زیرا من، در ایام کودکی،گنجشکی را گرفتم و نخی به پایش بستم و پرهایش را کندم.در این میان،ناگهان پرنده از دستم فرار کرد و در اثر این کار پای چپش  جدا شد.

مادرم وقتی از این ماجرا باخبر شد، برآشفت و به من گفت:خدا پای چپت را  قطع کند،همچنان که پای چپ  این حیوان زبان بسته را جدا ساختی!

پس از مدتی از اسب افتادم و پای چپم شکست.

پزشکان چاره ای جز قطع پایم ندیدند . و این در اثر نفرین مادر بود.

منبع :کتاب عظمت یک نگاه صفحه 180 به نقل از کتاب مقام والدین در اسلام صفحه 125

 

  1. »

تقوى را با صله رحم،؛  آنکه با خویشان خوشرفتارى نکند تقوى ندارد.

در آیه اول سوره مبارکه نساء ، خداوند می فرماید :" وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحَامَ " که تقوا و صله رحم در کنار هم آمده است.

داستان:

یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط رحمه الله تعالی نقل می کند:

مهندسی بود بساز و بفروش. یکصد دستگاه ساختمان ساخته بود ولی به دلیل بدهکاری زیاد شرایط اقتصادی بدی داشت و حکم جلبش را گرفته بودند.

به منزل پدرم آمد و گفت نمی توانم به خانه برگردم. خود را پنهان می کنم تا کسی مرا نبیند. شیخ با یک توجه فرمود: برو خواهرت را راضی کن!

مهندس گفت: او راضی است. شیخ فرمود نه. مهندس تاملی کرد و گفت: بله وقتی پدرم از دنیا رفت ارثیه ای به ما رسید، هزار و پانصد تومان سهم او شد یادم آمد که نداده ام.

رفت و برگشت و گفت پنج هزار تومان دادم به خواهرم و رضایتش را گرفتم. پدرم سکوت کرد و پس از توجهی فرمود: می گوید هنوز راضی نشده. خواهرت خانه دارد؟ گفت: نه اجاره نشین است.

شیخ فرمود: برو و یکی از بهترین خانه هایی که ساخته ای به نامش کن و به او بده و بیا تا ببینم چکار می شود کرد.

مهندس گفت: ما دو شریک هستیم چگونه می توانم؟

شیخ فرمود بیش از این عقلم نمی رسد چون آن بنده خدا هنوز راضی نشده است . او رفت و یکی از خانه ها را به نام خواهرش زد و اثاثیه او را در آن خانه گذاشت و برگشت. شیخ فرمود: حالا درست شد.

فردای همان روز سه تا از آن خانه ها را فروخت و از گرفتاری نجات پیدا کرد.

منبع:کیمیای محبت اثر آیت الله ری شهری ؛ صفحه 141

منبع مطالب: سایت منبرک

پاسخ دهید

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...