تبلیغات

اوضاع زندگی مردم حجاز قبل از بعثت در داستان اسعد بن زراره

اوضاع زندگی مردم حجاز قبل از بعثت در داستان اسعد بن زراره

سالیان دراز بود که میان دو قبیله اُوس و خَزرَج آتش جنگ شعله ور بود. به طوری که افراد دو قبیله همیشه مسلح بودند. در آخرین جنگ (جنگ بعاث) قبیله اوس بر خزرج چیره شد وآنها را شکست داد."اسعد بن زراره" که از بزرگان قبیله خزرج بود به اتفاق شخصی دیگر از سران خزرج به نام "ذکوان بن عبد قیس" در ماه رجب که موسم زیارت خانه کعبه و انجام عمره بود به مکه آمد تا از قریش برای جنگ با قبیله اوس یاری جوید و با آنها در این خصوص پیمانی منعقد سازد.اسعد بن زراره دوست "عُتبَة بن رَبیعَه" از سران قریش بود. به همین جهت وارد بر او شد. عتبه در جواب درخواست اسعد بن زراره گفت: منطقه ما دور از شماست و آن قدر گرفتاری داریم که به کار دیگر نمی رسیم. اسعد بن زراره گفت: چه گرفتاری، شما که در حرم و جایگاه امنی هستید؟عتبة گفت: مردی از میان ما برخاسته و مدعی است که فرستاده خداست، ما را بی شعور می داند، به خدایان ما دشنام می دهد، جوانان ما را فاسد نموده، و اجتماع ما را به هم زده است.اسعد گفت: او از شماست؟عتبة گفت: او پسر عبدالله بن عبدالمطلب است که از لحاظ شرافت متوسط و از نظر خانوادگی از همه ما بزرگتر می باشد.اسعد وذکوان و همه قبیله اوس و خزرج از یهودان بنی نضیر و بنی قریظه و بنی قینقاع در مدینه شنیده بودند که پیغمبری درمکه ظهور می کند و به مدینه مهاجرت خواهد کرد، و گفته بودند به خاطر او با شما عرب جنگ خواهیم کرد.این خاطره باعث شد که وقتی اسعد آن مطلب را از عتبه شنید به یاد آنچه یهویان مدینه گفته بودند، بیفتد و لذا از عتبه پرسید: او هم اکنون در کجاست؟عتبه پاسخ داد او هم اکنون درحجر اسماعیل است، و چون با کسان خود در «شعب » به سر می برد، جز در «موسم حج » از «شعب » خارج نمی شود. ای اسعد اگر او را دیدی مبادا گوش به سخنان او بدهی و با وی گفتگو نمائی! زیرا ساحری است که با سخنان خود تو را مسحور می کند! این در هنگامی بود که بنی هاشم در محاصره بودند.اسعد گفت: پس من چه کنم؟ چون احرام عمره بسته ام و ناچارم که خانه خدا را طواف نمایم.عتبه گفت: مقداری پنبه در گوش خود بگذار تا در برخورد با وی سخنان او را نشنوی. اسعد هم در حالی که دو گوش خود را پر از پنبه کرده بود وارد مسجدالحرام شد، و به طواف کعبه پرداخت. در این هنگام پیغمبر با جمعی ازبنی هاشم در حجر اسماعیل نشسته بود.اسعد در اولین دور طواف نگاهی به پیغمبر کرد وگذشت. در دور دوم که مشغول طواف بود به خود گفت گمان نمی کنم کسی نادانتر از من باشد. آیا چنین گفتگوئی در مکه باشد و من از آن آگاهی نیابم تا در بازگشت به مدینه به فامیل خودم خبر دهم. این گفت و پنبه را از گوشها درآورد و به دور انداخت و در مقابل پیغبمر ایستاد و به رسم جاهلیت گفت: "اَنعِم صَباحاً" یعنی صبح به خیر! پیغبر رو کرد به او و فرمود: خداوند در عوض چیزی را که تحیت و سلام اهل بهشت است به ما آموخته و آن "سلامٌ علیکُم" است.اسعد گفت: این سخنان تازگی دارد، ای محمد! تو مردم را دعوت به چه چیزی می کنی؟پیغمبر اکرم صل الله علیه و آله آیه های 152 و 153 سوره مبارکه انعام را بیان فرمودند که آئینه ی تمام نمای روحیات و آداب عرب جاهلی است. در واقع خداوند در این آیات وحیانی خویش به برخی از ناهنجاریها و آداب غیر انسانی و جاهلانه آن روز اشاره می کند:

« قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ * وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ إِلاَّ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى‏ وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ » (الأنعام : 151 و 152)  

بگو: بیایید تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده براى شما بخوانم: چیزى را با او شریک قرار مدهید و به پدر و مادر احسان کنید و فرزندان خود را از بیم تنگدستى مکشید ما شما و آنان را روزى مى‏رسانیم و به کارهاى زشت- چه علنى آن و چه پوشیده [اش‏]- نزدیک مشوید و نَفْسى را که خدا حرام گردانیده، جز بحق مکشید. اینهاست که [خدا] شما را به [انجام دادن‏] آن سفارش کرده است، باشد که بیندیشد. * و به مال یتیم- جز به نحوى [هر چه نیکوتر]- نزدیک مشوید، تا به حد رشد خود برسد. و پیمانه و ترازو را به عدالت، تمام بپیمایید. هیچ کس را جز به قدر توانش تکلیف نمى‏کنیم. و چون [به داورى یا شهادت‏] سخن گویید دادگرى کنید، هر چند [درباره‏] خویشاوند [شما] باشد. و به پیمان خدا وفا کنید. اینهاست که [خدا] شما را به آن سفارش کرده است، باشد که پند گیرید. (152)من دعوت می کنم که مردم بدانند خدائی جز خداوند یکتا نیست، و اینکه من پیغمبر اویم. سپس این دو آیه را تلاوت فرمود: «به هیچ وجه به خدا شرک نورزید، و نسبت به پدر و مادر نیکی کنید، و فرزندان خود را از برس گرسنگی نکشید که روزی آنها و شما را ما می دهیم، و گرد کارهای زشت چه آشکار و چته نهان نگردید، و از آدم کشی جز کسانی که سزاوار قبل باشند پرهیز کنید. این سفارشی است که خدا به شما کرده است، باشد که درباره آنها بیندیشید.

چون اسعد این سخنان گرانقدر را از پیغمبر شنید، دردم مسلمان شد و گفت: گواهی می دهم که خدائی جز خدای یکتا نیست و شریکی ندارد، و تو هم پیغمبر خدائی.

ای پیغمبرخدا! پدر و مادرم به قربانت. ما از مردم سرزمین یثرب هستیم و از قبیله خزرج می باشیم و میان ما و برادرانمان از قبیله اوس پیوند خویش گسسته است، اگر خداوند به وسیله تو ما را آشتی دهد، منتی بس بزرگ بر ما خواهی داشت.

سپس اسعد رو کرد به «ذکوان »و گفت: این همان پیغمبری است که یهود ظهور او را به ما خبر داده اند. ذکوان هم مسلمان شد. آنگاه به پیغمبر گفتند: یا رسول الله! مردی را همراه ما به مدینه بفرست تا قرآن را به ما بیاموزد و مردم را به اسلام دعوت کند. پیغمبر نیز به خواست آنها "مُصعَب بن عَمیر" را که جوانی برازنده بود به نمایندگی خود همراه آنها به مدینه فرستاد، و او بود که پیش از آمدن پیغمبر به مدینه مردم مدینه را مسلمان کرد، و زمینه را برای مهاجرت حضرت فراهم ساخت.

پاسخ دهید

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...