شهادت امام کاظم علیه السلام
بهر تو کفن بود ولی وای حسین! / غم سایه فکن بود ولی وای حسین!
هر چند شدی کشته تو از زهر ولی / سر روی بدن بود ولی وای حسین!
***
*
رفتی تو ولی پسر، عزاداری کرد / تنها نه پسر، بشر عزاداری کرد
مظلوم و غریب گر چه شهیدت کردند / بهر تو ولی خواهر عزاداری کرد
***
*
در ادامه اشعار بیشتری ببینید...
هر گه که نسیم از ره بغداد آید
ما را ز حدیث عشق و خونیادآید
اى گل که به گردن تو غل افکندند
از صبر تو زنجیر به فریاد آید
***
*
آنچنان ز هر ستم انداخت مرا
که اجل ره سپر باغ جنان ساخت
مرا
عجبى نیست اگر وقت عیادت
پسرم
دید با این تن کاهیده و نشناخت مرا
***
*
حجت هفتم پناه دین ولى کردگار
موسى کاظم که باشد یک تن از هشت و چهار
آنکه آمد موسى عمران پى کسب شرف
بر سر خوان عطایش چون سلیمان ریزه خوار
***
*
اى بر همه خلق مقتدا ادرکنى
اى روح و روان مرتضى ادرکنى
اى موسى کاظم اى امام محبوس
اى یوسف آل مصطفى ادرکنى
***
*
امشب رضا ز سوز جگر گریه می کند
مانند سیل ز ابر بصر گریه می کند
تنها پسر نه، دختر چشم انتظارهم
از داغ جانگداز پدر گریه مى کند
***
*
من در این کنج قفس غوغاى محشر مى کنم
پیروى از مادرم زهراى اطهر
مى کنم
کاخ استبداد را بر فرق هارون
دغل
واژگون با نعره ى اللّه اکبر مى کنم
تا زند سیلى به رویم سندى از
راه ستم
یاد سیلى خوردن زهراى اطهر
مى کنم
گر چه در قید غل و زنجیر مى باشم ولى
استقامت در بر دشمن چو حیدر
مى کنم
گر ز پا و گردنِ رنجور من
خون مى چکد
یاد
میخ و سینه ى مجروح مادر مى کنم
***
*
«« نوحه »»
کشته ى زهر جفایى / کنج زندان بلایى
در غل و زنجیر ظالم / غرق خون و مبتلایى
نعش پر خون و زخمى ات، شده روان
ناله کنان، قدّ کمان، نوحه سرایت شده مادر (2)
سیدى، موسى بن جعفر/ اى عزیز آل حیدر
از عزاى تو به جنت / گریه کن گردیده مادر
نعش پر خون و زخمى ات، شده روان
ناله کنان، قدّ کمان، نوحه سرایت شده مادر (2)
هر دلى پر خونت اى گل / عالمى محزونت اى گل
بس فرو مى رفته زنجیر / در تن گلکونت اى گل
نعش پر خون و زخمى ات، شده روان
ناله کنان، قدّ کمان، نوحه سرایت شده مادر (2)
اى همه معناى قرآن / جلوه گاه رب رحمن
هستى تو یابن الزهرا / در ره دین گشته قربان
نعش پر خون و زخمى ات، شده روان
ناله کنان، قدّ کمان، نوحه سرایت شده مادر (2)
بر دلت غمها نشسته / دیده بر بالا ببسته
تا به بالینت بیاید / مادرى پهلو شکسته
نعش پر خون و زخمى ات، شده روان
ناله کنان، قدّ کمان، نوحه سرایت شده مادر (2)
از غم غربت
من ارض و سما می سوزد
پای این روضه ، دل آزاد و رها می سوزد
مونس صبح و
شبم ظلمت این زندان است
عمر من پیش همین ثانیه ها می سوزد
صورتم از
اثر شدّت سنگینی دست
این سندی بی شرم و حیا می سوزد
زیر شلّاق
همین مرد ، خدا می داند
اشکهایم همه در کرببلا می سوزد
تا به جای
غل و زنجیر می افتد چشمم
شمع جان من از آن شام بلا می سوزد
در و دیوار
جهان هم نفسم می خواند
جگرم از اثر زهر جفا می سوزد
کنج زندانم
و می میرم از این درد ولی
دلم از غربت فردای رضا می سوزد
بعد از این
دخترکم تازه کمی می فهمد
پیش نعش پدری دخت چرا می سوزد؟
***
*
سر شب تا به سحر گوشه زندان چه کنم
دل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم
گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا
گاه چون شمع مرا سینه سوزان چه کنم
آرزویم به جهان دیدن روی پسر است
سوختم، سوختم از آتش هجران چه کنم
کنج زندان، بلا گشته ز هجران رضا
تیره تر روز من از شام غریبان چه کنم
نه رفیقی به جز از دانه زنجیر مرا
نه انیسی به جز از ناله و افغان، چه کنم
به خدا دوری معصومه و هجران رضا
می کشد عاقبتم گوشه زندان چه کنم
از وطن کرده مرا دور،جفای هارون
من دل خسته سرگشته حیران چه کنم
گلی از خار ندید، این همه آزار که من
دیدم از طعنه این مردم نادان چه کنم
سرنگون کاش شود خانه هارون پلید
که چنین کرد مرا بی سر و سامان چه کنم
هر کجا مرغ اسیری است، زخود شاد کنید
تا نمرده است، ز کنج قفس آزاد کنید
مرد اگر کنج قفس، طائر بشکسته پری
یاد از مردن زندانی بغداد کنید
چون به زندان، به ملاقاتی محبوس روید
از عزیز دل زهرا و علی یاد کنید
کند و زنجیر گشائید، ز پایش دم مرگ
زین ستمکاری هارون همه فریاد کنید
چهار حمّال، اگر نعش غریبی ببرند
خاطر موسی جعفر همه امداد کنید
تا دم مرگ مناجات و دعا کارش بود
گوش بر زمزمه آن شه عبّاد کنید
پسرش نیست که تا گریه کند بر پدرش
پس شما گریه بر آن کشته بیداد کنید
نگذارید که معصومه خبر دار شود
رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید
ندارد
ابر چون این چشم گریانی که من دارم
ندارد آتشی چون آه سوزانی که من دارم
قسم
بر روشنی روز که، از یاد من رفته
ندارد آسمان چون شام ظلمانی که من دارم
سحر
وقت نمازم می کند از خواب بیدارم
پاسخ دهید