تبلیغات

توسل به حضرت زهرا علیها السلام

توسل به حضرت زهرا علیها السلام

حدود چهل سال قبل در کرمان یکی از علمای وارسته و متعهد به نام آیت الله میرزا محمدرضا کرمانی(متوفی 1328 شمسی قبر ایشان در کنار مسجد صاحب الزمان کرمان دارای بارگاه مجلل می باشد.) زندگی می‌کرد، در آن زمان، در کرمان، بازار فرقه ضالّه«شیخیه» رواج داشت.

آیت الله کرمانی، واعظ وارسته آن زمان مرحوم سید یحیی یزدی را به کرمان دعوت کرد تا با وعظ و ارشاد خود، مردم را از انحرافات و گمراهی‌های شیخیه آگاه کند و در نتیجه جلوی گسترش آنها را بگیرد.

مرحوم سید یحیی واعظ یزدی، این دعوت را پذیرفت و به کرمان رفت، مردم را متوجه انحرافات آنها نمود و با افشاگری خود، این گروه ضالّه را رسوا ساخت، به طوری که تصمیم گرفتند با نیرنگی مخفیانه ایشان را به قتل برسانند، آن نیرنگ مخفیانه این بود:

شخصی از پیروان شیخیه به صورت ناشناس، از سید دعوت کرد که فلان ساعت به فلان محله و فلان خانه برای منبر رفتن برود. ایشان نیز قبول کرد. دعوت کننده همراه عده‌ای دیگر به خدمت سید یحیی واعظ آمده و او را با احترام به عنوان روضه خوانی بردند، ولی بعد معلوم شد که ایشان را به خارج از شهر به باغی برده و از منبر و روضه خبری نیست، او کم کم احساس خطر جدی کرد و خود را در دام خطر جدی از سوی شیخیّون دید، آن هم در جایی که هیچ کس از حیله آنان مطلع نبود.

سید یحیی واعظ در آن حال به جَدّه خود حضرت زهرا(سلام الله علیه) متوسل گردید، گویا نمازاستغاثه به آن حضرت را خواند و در سجده نمازگفت:(یامَولاتِی یا فاطمهُ اَغِیثِینِی)؛ ای سرور من ای فاطمه، به من پناه بده و به فریادم برس.

خطر لحظه به لحظه نزدیک می‌شد، سید یحیی دید، گروه دشمن به او نزدیک شدند، و خود را آماده کردند و چیزی نمانده بود که به او حمله کرده و او را قطعه قطعه کنند.

در این لحظه حساس، ناگهان غرّش تکبیر و فریاد مردم را شنید که باغ را محاصره کرده‌اند، و از دیوار وارد باغ شدند و با حمله به گروه شیخی‌ها، آنها را تارومار کردند و سید یحیی را نجات داده و با احترام، همراه خود در کنار آیت الله میرزا محمد رضا کرمانی به شهر و منزل آوردند.

سید یحیی واعظ از آیت الله کرمانی پرسید: شما از کجا مطلع شدید که من در دام شیخی‌ها افتاده‌ام؟

آیت الله کرمانی فرمودند: من در عالم خواب حضرت صدیقه طاهره، زهرای اطهر(سلام الله علیه) را دیدم به من فرمود: شیخ محمد رضا، فوراً خودت را به پسرم«سید یحیی» برسان و او را نجات بده که اگر دیر کنی، کشته خواهد شد.

برگرفته از کتاب: داستان دوستان مرحوم اشتهاردی صفحه 50 به نقل از  گنجینه دانشمندان، جلد1، صفحه241

 

 

پاسخ دهید

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...