رفتن به محتوای اصلی
ابلیس شبی رفت به بالین جوانی
آراسته با شکل مهیبی سر و بر را
گفتا که منم مرگ اگر خواهی زنهار
باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را
یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار
یا بشکنی از خواهر خود سینه و سر را
یا خود زمی ناب بنوشی دوسه ساغر
تا آن که بپوشم ز هلاک تو نظر را
لرزید از این بیم جوان برخود و جاداشت
کز مرگ فتد لرزه به تن ضیغم نر را
گفتا که نکنم با پدر و خواهرم این کار
لیکن به می از خویش کنم دفع ضرر را
جامی دوسه می خورد چو شد چیره زمستی
هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را
ای کاش شود خشک بن تاک و خداوند
زین مایه شر حفظ کند نوع بشر را
پاسخ دهید