زبانحال حضرت زهرا علیها السلام
من رفتنی هستم دگر یاور نداری
مظلوم! با مظلومه ات کاری نداری؟
تا رفع زحمت کردنم چیزی نمانده
فردا در این بستر، تو بیماری نداری
در اشعار بیشتری ببینید...
مثل جنین زانو بغل کردن ندارد
خانه نشین! گیرم طرفداری نداری
با گریه دردت را بگو عیبی ندارد
وقتی که غم داری و غم خواری نداری
وقتی که دفنم می کنی آقا بمیرم
تاریک تر از آن شب تاری نداری
مردم اگر از تو سراغم را گرفتند
از قبر من مولا خبر داری! نداری!
دیگر خداحافظ، حلالم کن علی جان
جان تو جان بچه ها، کاری نداری؟
****
خانه ای بین شعله ها می سوختمادری خسته
، بی صدا می سوخت
پیکرش در
میان آتش و دودسینه از
داغ ناسزا می سوخت
جایگاه
نزول وحی خداخانه ی
خیرالانبیا می سوخت
***
فرصت نداد مادر زینب عقب رود
مهلت نداد تا که در بسته وا شود
زینب صدای فضه به دادم برس شنید
می خواست مادر از در و آتش رها شود
اما دو دست بسته ی بابا که دید ماند
باور نداشت مادرش این بار پا شود
یک باردار بی کس و شهری ز ناکسان
برخواست تا که کوچه ی غم کربلا شود
محکم گره به چادر خود زد خمیده رود
تا مانع کشیدن شیر خدا شود
دستش به دست فاتح خیبر رسید
حیف کار مغیره بود که از او جدا شود
آرام پشت یار غریبش به گریه گفت
آقا چه غم که محسنم اینجا فدا شود
شرمنده ام حمایت من بی نتیجه ماند
قسمت نبود دست تو از بند وا شود
ای وای..........
**** تا سرفه میکنم بدنم درد میکندزینب
مرا نبوس ، تنم درد میکند
از
من نخواه با تو کنم درد دل علیتا
حرف میزنم دهنم درد میکند
پا
تا سرم شکسته که وقتی فرشته هابر
روی بال میبرنم درد میکند
بهتر
که باز مانده دو چشمم که دیده امتا
پلک روی هم بزنم درد میکند
اسما
بیا و فاطمه را رو به قبله کناین
روز آخری بدنم درد میکند
****
بیمارت
ای علی جان جز نیمه جان ندارد میلی
به زنده ماندن در این جهان ندارد
غم
چون نسیم پائیز برگ و بر مرا ریخت این
لاله بهاران غیر از خزان ندارد
بگذار
تا بمیرد ، زین باغ پر بگیرد مرغی
که حق ماندن در آشیان ندارد
خواهم
که اشک غربت از چهره ات بگیرمشرمنده
ام که دیگر دستم توان ندارد
بگذار
کس نداند در پشت در چه بگذشتمن
لب نمی گشایم محسن زبان ندارد
هرکس
سراغم آمد با او بگو که زهرا
قدرش عیان نگردید قبرش نشان ندارد
شهری که در امانند حتی یهود در آندر
بین خانه خود زهرا امان ندارد
ای
ناله ها بر آئید ای لاله ها بریزیدگلزار
وحی دیگر سر روان نداردروز جزا مسلم گیریم دست (میثم)زیرا
پناه غیر از ما خاندان ندارد****
****
منکه از عشق علی چون شمع شیدا سوختم
صاحب جنت منم، اما در اینجا سوختم
سوختم تا یک سر مویی نسوزد از علی
تا بماند رهبرم من بی مهابا سوختم
بی گنه بودم ولی در آتشم انداختند
محسنم شد کشته، نالیدم که بابا سوختم
زینبم می دید آتش زائر رویم شده
از پریشانی او در بین اعدا سوختم
صورت آتش گرفته تا زسیلی شد کبود
شکر کردم، بهر حفظ جان مولاسوختم
مثل چشم مجتبی مسمار یارب سرخ بود
من نمی گویم چه شد تنهای تنها سوختم
هرکه نان از سفره ی ما برده بود استاده بود
بسکه نامردی بود در این تماشا سوختم
سوختم تا شعله ی عشقت بماند جاودان
پای تا سر یا علی با این تمنا سوختم
****
پاسخ دهید