تبلیغات

انفاق

انفاق

فردی از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد خداوند پذیرفت . او را وارد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند . همه گرسنه،نا امید و در عذاب بودند. هرکدام قاشقی داشت که به دیگ میرسید ولی دسته قاشقها بلند تر از بازوی آنها بود،بطوریکه نمیتوانستند قاشق را به دهانشان برسانند! عذاب انها وحشتناک بود.

آنگاه خداوند گفت : اکنون بهشت را به تو نشان میدهم. او به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد. دیگ غذا ، جمعی از مردم ، همان قاشقهای دسته بلند . ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند. آن مرد گفت : نمی فهمم ؟ چرا مردم در اینجا شادند در حالی که در اتاق دیگر بدبخت هستند ، با آنکه همه چیزشان یکسان است ؟

خداوند تبسمی کرد و گفت: خیلی ساده است ، در اینجا آنها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند . هر کسی با قاشقش غذا در دهان دیگری میگذارد، چون ایمان دارد کسی هست در دهانش غذایی بگذارد.

پاسخ دهید

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...