تبلیغات

اثر موعظه

اثر موعظه

طبق معمول هر روز بعد از نماز جماعت ظهر و عصر  مادر بزرگ از مسجد محل برمیگشت …

در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت :

مادر بزرگ؛ تو مراسم امروز حاج آقا براتون چی موعظه کرد!؟

پیرزن مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت : عزیزم، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم !!!

نوه پوزخندی زد و بهش گفت :تو که چیزی یادت نمیاد، واسه چی هر روز میری مسجد !!؟

مادر بزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست. خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت :عزیزم ممکنه بری اینو از حوض پر آب کنی و برام بیاری؟!

نوه با تعجب پرسید: تو این سبد؟ غیر ممکنه! با این همه شکاف و درز داخل سبد آبی توش نمی مونه !!!

پیرزن با محبت در حالی که تبسم بر لبانش بود اصرار کرد: لطفا این کار رو انجام بده عزیزم.

دخترک غرولند کنان و در حالی که مادربزرگش رو تمسخر میکرد سبد رو برداشت و رفت، اما چند لحظه بعد، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت :

من میدونستم که امکان پذیر نیست،ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده !

مادر بزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد گفت :آره، راست میگی اصلا آبی توش نیست اما بنظر میرسه سبده تمیزتر شده ، یه نیگاه بنداز …!

 

پاسخ دهید

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...